کد مطلب:140233 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143

گرفتار شدن عبدالله بن یقطر به دست مالک بن یربوع
مرحوم شیخ مفید در ارشاد می فرماید:هانی از ابن زیاد خائف بود و به حضور او نمی رفت و خود را به بیماری زده بود و آن را بهانه می كرد، ابن زیاد رو كرد به حضار در مجلس و گفت: مالی لا اری هانیا چه شده و از من چه سر زده كه هانی به مجلس ما نمی آید؟!

گفتند: ایها الامیر نقاهت دارد.

ابن زیاد گفت: عجبا اگر ما می دانستیم از او عیادت می كردیم، رو كرد به عمرو بن حجاج زبیدی كه پدر زن هانی بود [1] گفت: یابن حجاج چه شده كه هانی اینجا حاضر نمی شود؟

گفت: امیر نمی دانم، می گویند ناخوش مزاج است.

ابن زیاد گفت: من از سلامتی او خبر دارم می گویند در صفه [2] خانه خود می نشیند و مردم پیش او رفت و آمد می كنند، تو با محمد بن اشعث و یحیی از طرف من بروید او را عیادت كنید تا مثل چنین بزرگی كه از اشراف كوفه است حق او را خوار نشمرده باشیم در این اثناء مالك بن یربوع تمیمی كه از خواص و ندماء ابن زیاد بود از در درآمد، گفت: اصلح الله الامیر، امیر به سلامت باشد حادثه تازه رخ داده.

گفت چه خبر؟

گفت: اكنون به عزم تفرج به صحراء و دشت می تاختم هر طرف اسب می راندم ناگاه قاصدی سریع السیر را دیدم از كوفه به راه مدینه می رود پیش رفتم گفتم: كیستی و بكجا می روی؟


گفت: مدنی هستم به كوفه كاری داشتم اكنون مراجعت می كنم.

گفتم: از اهل كوفه نامه همراه داری؟

گفت: نه

از مركب پیاده شدم، رخت و لباسهایش را تفتیش كردم كاغذ سر بمهر یافتم، اكنون این نامه و این هم آن شخص كه در باب القصر به حراس سپرده ام تا امیر چه می فرماید.

ابن زیاد نامه را گشود دید نوشته است:

بسم الله الرحمن الرحیم

این نامه ای است بسوی سلطان حجاز از مسلم بن عقیل: اما بعد:

فدایت شوم بدانید شیعیان و دوستان شما در كوفه همه را مطیع و منقاد یافتم، همه قدوم شما را خواستارند تاكنون از بیست هزار نفر بیعت گرفته ام و اسامی آنها را در دفتر خود ثبت كرده ام همینكه از خواندن مضمون نامه فارغ شدید در آمدن سرعت نموده و ممانعت احدی را قبول نفرمائید والسلام.

به نقل ابن شهرآشوب حامل نامه عبدالله بن یقطر بود.

ابن زیاد حامل نامه را طلبید، پرسید كیستی؟

گفت: از غلامان بنی هاشم.

پرسید: چه نام داری؟

گفت: عبدالله بن یقطر.

پرسید: این كاغذ را چه كسی نوشته و بتو داده است؟

گفت: عجوزه ای از اهل این شهر به من گفت چون به مدینه می روی این عریضه را به آقا برسان.

پرسید: او را می شناسی؟

گفت: خیر.


ابن زیاد گفت: یكی از دو كار را اختیار كن: یا آنكه نویسنده كاغذ را نشان ده تا از شر من نجات یابی و یا آنكه كشته شدن به بدترین وضع را قبول نما.

عبدالله گفت: لا و الله من از آن عجوزه كمتر نیستم كه این نامه را به من داده، كشته شدن خوشتر است ابن زیاد از روی غضب فریاد زد و جلاد را طلبید و امر به قتل آن غریب مظلوم نمود.

جلاد سنگدل آمد محاسن آن مظلوم را گرفت و كشید بر روی نطع [3] نشانید آن غریب از روی حسرت رو به مكه نمود و گفت: یابن رسول الله گر می دانستم دیگر جمال دل آرای تو را نمی بینم هر آینه در وقت آمدن به كوفه توشه بیشتری از جمالت برمی داشتم.

بهر صورت جلاد سر آن مظلوم را همچون سر گوسفند برید و این واقعه در روز ششم ذی الحجة یعنی دو روز قبل از شهادت جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه واقع شد.


[1] همسر هاني رويحه دختر حجاج و به روايتي روعه خواهر او بوده است.

[2] صفه به ضم صاد يعني ايوان.

[3] فرش چرمي كه سابقا افراد محكوم به اعدام را روي آن مي نشانده و سرشان را مي بريدند.